قدس آنلاین- سال ۶۷ خداوند بخشنده محمد را بهعنوان چهارمین فرزند به مادر و پدرش عطا کرد. محمد جاودانی که نزدیک به دو ماه از شهادتش میگذرد، شهید مدافع حرمی است که مادرش او را متفاوت از سایر فرزندان خطاب میکند، فرزندی که از همان روزهای کودکی، نوجوانی و جوانی نگاهش عطر شهادت میداد و دلش پر از هوای رفتن بهسمت دیار جانان بود. این قصه زندگی شهید مدافع حرمی است که قرار بود خانوادهاش برایش به مراسم خواستگاری بروند، اما قبل از آنکه رخت دامادی بر تن کند رخت بهشتی شدن پوشید و به دیار معبودی رفت.
مادر شهید میگوید: شهید محمد جاودانی متولد سال ۶۷ از همان کودکی خاص بود، دیگران همواره به این نکته اذعان میکردند که محمد بیشتر از سنش میفهمد و بچه بسیار عاقلی است. با آنکه رشته ریاضی درس خوانده بود و نمرات بالایی داشت، اما علاقهمند بود در رشته مدیریت ادامه تحصیل دهد. از او خواستیم که رشتههای مناسبتری را انتخاب کند، اما معتقد بود که جامعه نیازمند مدیرانی لایق وکارآمد است، از اینرو تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد و دوست داشت مدرک دکترایش را هم بگیرد که شهادت روزیاش شد.
به مدافع حرم دختر نمیدادند
شهید محمد جاودانی از همان نوجوانی در بسیج عضو شد و از اعضای فعال بسیج بهشمار میرفت. اوایل جوانی بود که به فکر ازدواج افتاده بود، اما بهدلیل اینکه دانشجو بود و شغل و درآمدی نداشت پیگیر مسئله ازدواج و خواستگاری نشدیم. همیشه میگفت دوستانم ازدواج کردهاند، اما شرایط برای ازدواجش مهیا نبود تا زمانیکه بهعنوان مدافع حرم به عراق رفت. آنزمان یکبار دیگر برای شهید محمد به خواستگاری رفتیم، اما خانواده عروس تا متوجه شدند که محمد مدافع حرم است، راضی به ازدواج دخترشان نشدند. محمد نیز معتقد بود باید حقیقت به خانواده عروس گفته شود، بنابراین ما بهدنبال عروس خوبی برای آقا محمد بودیم.
مادر داغدیده محمد در ادامه میگوید: اولینباری که عازم عراق شد به ما گفت که به اتفاق دوستانش یکماه به کربلا میرود. بار دوم که عازم عراق بود با این بهانه رفت که دوست دارد در کاظمین خادم ائمه اطهار(ع) باشد. بعدها متوجه شدم برای آنکه اعضای خانواده بهخصوص من نگران وضعیتش نباشیم اینگونه عنوان میکرد. اولینباری که عازم سوریه شد کسی خبر نداشت، اما برای بار دوم تنها من از رفتنش به سوریه مطلع بودم، چراکه میدانستم اگر سایر اعضای خانواده بهخصوص خواهرانش متوجه شوند، بیقراری میکنند. هنگامیکه متوجه علاقه او به رفتن به سوریه برای دفاع از حرم شدم به محمد گفتم شما میتوانی در بسیج عاملی مؤثر، کارآمد و برای نظام اسلامی خادم باشی، پس ضرروتی برای رفتن به سوریه نداری، چراکه اینجا هم میتوانی آموزشهای تخریبچی را به بسیجیان یاد بدهی. اما شهید محمد اصلاً آرام و قرار نداشت و در پاسخ من با صبوری و آرامش وصفناپذیری گفت که مادر، اسلام مرز ایران و سوریه نمیشناسد، هرجاکه صدای فریادخواهی و مظلومیت مسلمانی به گوش برسد، باید به آنجا عزیمت کرد. آنشب محمد به من گفت مادر آیا میتوانی فردای قیامت دربرابر بیبی دو عالم پاسخگوی ممانعت از رفتن من و دفاع از حرم حضرت زینب(س) باشی؟ با شنیدن این سؤال یکه خوردم. مشخص بود جوابی غیر از سرنهادن به خواست خدا و تقدیم فرزندم به درگاه فرزند فاطمه زهرا(س) نداشتم. از اینرو با آرامش خیال به محمد گفتم مادر راهت بیخطر! برای دفاع از حرم حضریت زینب(س) به سوریه برو، اما سایر اعضای خانواده را در جریان نگذار که مبادا نگرانت شوند.
شب عاشورا آسمانی شد
مادر شهید در ادامه میگوید: اولینباری که عازم سوریه شد، سایر اعضای خانواده فکر میکردند محمد برای آموزش نظامی به تهران رفته، چون از تهران هم عازم میشد ما دیگر چیزی به کسی نگفتیم. بار دوم هم چنین شد، اما سومین و چهارمینبار سایر اعضای خانواده دیگر میدانستند که محمد برای دفاع از حرم به سوریه میرود. بین هربار آمدنش دوماه فاصله بود. آخرینبار از من و پدرش پرسید که دوست دارید حرم حضرت زینب(س) را زیارت کنید؟ من هم که سراپا شوق و اشتیاق زیارت عمه سادات را داشتم با جان و دل و از خدا خواسته قبول کردم. قرار بود دو هفته بعد محمد برای پیادهروی اربعین به کشور بازگردد که پیام داد که دو هفته دیگر حضورش را تمدید کرده و این دو هفتهها آنقدر تمدید شد تا محمد شب عاشورای امسال، یعنی عصر تاسوعا به فیض شهادت رسید.
شهید محمد جاودانی در وصیتنامهاش به این موضوع تأکید کرده بود که هرآنچه من دارم، همه و همه از قرائت و توسل به زیارت عاشوراست. شب عاشورای امسال که مصادف با شهادت شهید محمد بود، در روضهای که توأم با گریه بود برخلاف همیشه که از خدا سلامت فرزندم و سایر مدافعین حرم را میخواستم، خواستم که هرچه مصلحت محمد است آن شود. با خودم اندیشیدم که مبادا محمد آرزوی شهادت داشته باشد و دعای من مانع این فیض شود، هرچند که آرزو میکردم محمد زنده بماند و از یاران و سربازان امام زمان(عج) باشد.
آنشب نمیدانستم که محمد به شهادت رسیده است. آرامش عجیبی داشتم تا ساعت یک شب که گویا خبر شهادت شهید محمد جاودانی روی سایتها و خبرگزاریها رفته بود و خانواده خبردار شده بودند. تا قبل از شهادت محمد فکرمیکردم مادر شهید حججی و سایر شهدای مدافع حرم چه وضعیت روحی و جسمیدارند، اما بعد از شهادت فرزندم متوجه اشتباهم شدم، چراکه متوجه شدم شهادت فرزندم که عاشق شهادت بود، صبر وآرامشی عجیب را با خود بهدنبال میآورد. شبی که خبر شهادت محمد را به من دادند، همه فکر میکردند فشارم بالا میرود و حالم نامساعد میشود، درحالیکه از آنروز بهبعد با لطف خدا و نظر بلند شهید، دیگر از رنج بیماری خبری نیست.
محمد بهگفته یکی از دوستانش که در آن صحنه مجروح شده بود، برای کمک کردن به نیروهای خودی در یکی از ماشینها هدف خمپاره یا حمله دشمن قرار گرفت و ماشین منفجر شد. من نتوانستم برای آخرینبار پسرم را در تابوت ببینم، چراکه به ما گفتند در انفجار تکههایی از بدن او باقی مانده است. من پسرم را در راه خدا و برای خدمت به امامت و ولایت تقدیم پروردگار جانآفرین کردم و دیگر مهم نبود که محمد چگونه به دیدار خدایش شتافته، چراکه مطمئنم بهترین میزبانان عالم در انتظار محمدم بودهاند.
نظر شما